مجلس پنجم:
مجانست خواب و مرگ
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلَوةُ و السَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدا´ئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الاْ´نَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّينِ
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم [102]
قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكَريم:
اللَهُ يَتَوَفَّي الاْنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَي' عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الاْخْرَي'´ إِلَي'´ أَجَلٍ مُّسَمًّي إِنَّ فِي ذَ ' لِكَ لاَ يَـ'تٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.
اين آية كريمه، چهل و دوّمين آيه از سورة زمر كه سي و نهمين سوره از سورههاي قرآن مجيد است ميباشد.
ميفرمايد: «خداست كه جانها را ميگيرد در وقت مرگ آنها، و نيز آن جانهائي را كه در خواب رفته و مرگ آنها نرسيده است. پس آن جانهائي را كه حكم مرگ را بر آنها جاري كرده در نزد خود نگاه ميدارد و ديگر به بدن باز نميگرداند، وليكن آن جانهائي كه در خواب رفته و هنوز مرگشان نرسيده است آنها را رها نموده تا هنگام بيدار شدن به بدن برگردند و تا أجل مسمَّي و زمان معيّن در بدن باقي باشند؛ و در اين امر نشانههائي از قدرت و توحيد اوست براي مردماني كه در آيات سبحانيّة او تفكّر بنمايند.»
اين آية مباركه صراحت دارد بر آنكه مرگ و خواب از جنس واحدند، و يك حكم را دارند. در حال مرگ و در حال خواب در هردو حال خداوند جان را ميگيرد، ليكن آن كسيكه اجلش رسيده است، آن جان را نگاهداشته، و آنكه اجلش نرسيده است، جان را در موقع بيداري به او بر ميگرداند.
و اين مسأله بسيار شايان دقّت است.
اوّلاً: گرفتن جان را كه مشترك بين خواب و مرگ است به لفظ «توفّي» بيان كرده است نه به لفظ «قبض». چون معناي توفّي، به تمام معني گرفتن و اخذ نمودن است وليكن معناي قبض، گرفتن و ربودن است. در حال مرگ و خواب خداوند جان را ميگيرد به واقعيّت و حقيقت گرفتن؛ ولي در حال مرگ علاوه
بر اين قبض ميكند يعني ميربايد كه ديگر حاضر به بازگشت نيست، و در حال خواب به همان توفّي اكتفا نموده و سپس جان را رها
ميكند.
و نيز در آية ديگر كه در خصوص خواب وارد شده است به لفظ توفّي تعبير شده است:
وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّیـ'كُم بِالَّيْلِ وَ يَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَي'´ أَجَلٌ مُّسَمًّي ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ [103].
«و اوست آن خدائي كه شما را در شب توفّي ميكند و بسوي خود ميبرد، و از همة كردار و افعال شما در روز مطّلع است. و بعد از توفّي در خواب، شما را در روز بر ميانگيزد تا هنگاميكه آن وقت اجل مسمّي سرآيد. سپس به سوي اوست بازگشت شما و سپس آگاه ميسازد شما را به آنچه انجام دادهايد.»
و ثانياً: آنچه را كه خداوند توفّي ميكند جانهاي آدمي است: يَتَوَفَّي الاْنفُسَ، و جان و نفس همان روح است.
بنابراين در حال مرگ و خواب روح انسان از اين عالم به عالم ديگر ميرود نه بدن انسان.
بازگشت به فهرست
خوابيدن، مردن كم اثر است
در حال خواب بدن انسان روي زمين است و روح انسان سير در عوالم ديگر ميكند و سپس بر ميگردد، و در حال مردن بدن روي زمين يا زير زمين است و روح به عوالم ديگر ميرود و بر نميگردد.
و شاهد بر اين معني آنكه در اين آيه آمده است يَتَوَفَّــ'كُم «خداوند شما را ميگيرد و توفّي ميكند.» و نفس انسان حقيقت انسان است كه در محاورات و گفتگوها به من و تو و او و ما و شما و آنها تعبير ميشود. و اگر كسي گفت: من چنين كردم و چنان گفتم، مراد از لفظ من روح و جان اوست نه بدن او. و حقيقت أنَا و أنتَ و هُوَ و كُمْ و غير آنها از ضمائر عربي روح است كه خداوند آنرا در حال مردن اخذ ميكند.
و شاهد ديگر آنكه در سورة انشقاق ميفرمايد:
يَـ'´أَيـُّهَا الاْءنسَـ'نُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي' رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَـ'قِيهِ. [104]
«اي انسان! حقّاً كه تو با سعي و كوشش و تعب راه پر رنجي را بسوي پروردگارت درمينوردي و بالاخره به شرف ملاقات او خواهي رسيد.»
اين خطاب، خطاب به حقيقت انسان است كه روح است نه بدن او. روح را خداوند از عوالم تجرّد آفريده و بدن را براي استكمال قوا به او عنايت فرموده تا از اين عالم حركت كند و پس از طيّ عوالم ديگر دائماً بسوي خدا رفته و به مقام لقاء حضرتش نائل آيد.
و شاهد ديگر آنكه در سوره مؤمنون خداوند جهنّميها را مورد خطاب قرار داده است كه:
قَـ'لَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الاْرْضِ عَدَدَ سِنِينَ * قَالُو´ا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئـَلِ الْعَآدِّينَ * قَـ'لَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً لَّوْ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَعْلَمُـونَ. [105]
«شما چقدر در روي زمين درنگ كرديد ؟ آنها در پاسخ ميگويند: ما يك روز يا مقداري از يك روز را توقّف كرديم. خداوند ميفرمايد: اگر شما اهل علم و بينش بوديد ميدانستيد كه درنگ نكرديد مگر زمان اندكي را.»
در اين آيات به حيات و زندگي روي زمين به لفظ «لَبث» كه همان معني توقّف و درنگ را دارد تعبير نموده است. و درنگ كردن دربارة كسي صادق است كه راهي را طيّ ميكند و آن راه طولاني بوده و در بين راه توقّفي دارد، مثل آنكه انسان قبل از اين عالم مراحلي را طيّ كند تا بدين عالم بيايد و مدّتي درنگ كند و سپس از اين عالم كوچ نموده و ارتحال كند. و اين راجع به روح و جان آدمي است كه در عوالم ذَرّ بوده و سپس به عالم مادّه آمده و در روي زمين لباس مادّه را پوشيده و سپس اين لباس را كنده و رها نموده و به عالم برزخ و قيامت رهسپار شده است؛ روح، لباس كهنة بدن را خلع ميكند و يا به خلعت الهيّه مخلّع ميگردد و يا به عقوبت و واكنش أعمال خود مبتلا ميشود. بنابراين صحيح است كه توقّف او را در دنيا به لفظ «لبث» در اين گفت و شنودها تعبير نمود؛ و اگر خطاب با انساني بود كه قوامش به بدن بوده و با خراب بدن فاني و نابود ميشد، نبايد به لفظ درنگ و توقّف تعبير نمود بلكه بايد بلفظ سكونت يا اقامت و أمثال اينها بازگو كردنامة أميرالمؤمنين به يكي از اصحابي كه خبر مرگش رسيده بود
محمّد بن إدريس حلّي روايت ميكند در مُستطرَفات كتاب «سرآئر» از كتاب أبيالقاسم بن قولَويه رحِمه اللهُ از حضرت صادق عليه السّلام كه آنحضرت فرمودند:
خبر مرگ يكي از اصحاب أميرالمؤمنين عليه السّلام به آنحضرت رسيد، و پس از آن، خبر ديگري رسيد كه آن مرد نمرده است؛ حضرت نامهاي براي آن مرد نوشتند كه:
بِسم اللَه الرّحمَن الرّحيم أمّا بعد، خبري از ناحية تو براي ما آمد كه موجب تشويش و فزع و جزع برادران تو شد. پس از آن، خبر دگري آمد و خبر اوّل را تكذيب نمود، و اين خبر موجب سرور و روشني چشم و فرح ما شد.
ليكن اين سرور و فرح سريع الانقطاع است، و بزودي تصديق خبر أوّل به اين سرور رسيده و آنرا در بر خواهد گرفت.
پس آيا تو در اين زمينه و موقعيّت مانند كسي هستي كه مرگ را چشيده باشد و سپس زنده شده باشد ؟
آيا مانند كسي هستي كه از خدا تقاضاي رجوع به دنيا را كرده باشد و خدا حاجت او را برآورده و به دنيا برگردانيده، و در اينحال او خود را مستعدّ و آماده نموده كه از اموال خود آنچه موجب خرسندي و خشنودي اوست برداشته و با خود به محلّ قرار هميشگي و منزل جاوداني ببرد، و براي خود أبداً دارائي و ثروتي غير از آن نبيند ؟
بدان كه شب و روز ـ كه پيوسته بدنبال هم ميگردند ـ با نهايت سعي و جدّ و جهد ميكوشند كه عمرها را كوتاه كنند، و اموال را فاني و خراب بنمايند، و اجلها را درنَوَرديده و آخرين نقطة آنرا برسانند.
هيهات، هيهات! چقدر دور است افهام مردم غافل از اين واقعيّت.
روز و شب چقدر بر قوم عاد و ثمود و طوائف كثير ديگري طلوع كرده و وارد شدند و چهرة خود را بدان گروه نشان دادند، تا در نتيجه همة آنها را مرگ دريافته و به خداي خودشان وارد شدند و در مقابل اعمال خود قرار گرفتند.
روز و شب پيوسته تَر و تازه بوده و اين همه اموري كه در دنيا انجام ميگيرد از خرابيها و كهنگيها و مرضها و مرگها، و دائماً اين روز و شب از مقابل آنها ميگذرند و بر آنها مرور ميكنند، هيچگاه آنها را كهنه نميكنند؛ و پيوسته اين دو آمادهاند كه آنچه را بر سر سابقين وارده كردهاند بر لاحقين نيز وارد كنند، و آن مرگها و فسادها و بوارهائي را كه بر سر گذشتگان فرود آوردهاند بر آيندگان نيز فرودآرند.
بدان كه تو عيناً نظير برادران و شبيهان خود هستي كه دنيا را ترك كرده و پس از مدّتي زندگي، غزل وداع را خواندهاند.
مَثل تو مَثل جسد و پيكري است كه تمام قواي آن بيرون رفته و در آن جز آخرين نفسهاي كوتاه باقي نمانده است. پيوسته در انتظار ملك الموت نشسته، و هر لحظه گوش به داعي حقّ فرا داده است.
پس ما پناه ميبريم به خدا از آنچه در مقام اندرز و نصيحت ميگوئيم ولي در مقام كردار و عمل كوتاهي ميكنيم. [113]
خطبههاي هشدار دهندة أميرالمؤمنين عليه السّلام راجع به مرگ
از فرمايشات أميرالمؤمنين عليه السّلام است كه:
فَإنَّ الْغَايَةَ أَمَامَكُمْ، وَ إنَّ وَرَآءَكُمُ السَّاعَةَ تَحْدُوكُمْ. تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا، فَإنَّمَا يُنْتَظَرُ بِأَوَّلِكُمْ ءَاخِرُكُمْ [114].
«اي مردم! لقاء خدا، نتيجة اعمال، بهشت و دوزخ، در جلوي شماست و مرتّباً بسوي آن حركت ميكنيد و بدان نزديك ميشويد. و آن ساعت مرگ و اجل پشت سر شماست و با آواز حُدِي شما را ميراند و به آن غايتي كه در پيش داريد ميرساند.»
(همانطور كه براي شتر در راههاي طولاني و بيابانهاي گرم، براي آنكه طول راه را حسّ نكند و اين مسافت را طيّ كند ساربانان آواز حُدِي ميخوانند تا بالاخره شتر را به مقصد رسانيده، بارش را برزمين گذارند؛ أميرالمؤمنين عليه السّلام اجل را به آواز حُدي تشبيه ميفرمايد كه از پشت سر دائماً در گوش انسان مينوازد تا بالاخره او را وارد در اين منزل بگرداند.)
تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا. «بار خود را سبك كنيد تا برسيد.»
ميفرمايد: ارواح انبياء و ائمّه و اولياء و پاكان همه رفتند و در منازل خود در بهشتها مسكن گزيدند، ارواح مخلَصين و مقرَّبين همه در مقصود آرميدند و قافله به منزل رسيد؛ اي بندگان خدا! شما چرا معطّليد ؟ بار گناه، علاقههاي مادّي و شهوي فراوان شما را خسته و معطّل نموده و منضجر و كسل كرده است.
آنها را بريزيد، ريشة علائق را ببريد، خود را سبك كنيد تا بدين قافلة رحمت و لقاءِ الهي خود را برسانيد و عقب نيفتيد.
فَإنّما يُنْتَظَرُ بِأَوَّلِكُمْ ءَاخِرُكُمْ. «پيشينيان كه رفتهاند در انتظار شما هستند.»
ميفرمايد: قيامت بر پا نميشود و بعث و حشر و نشر انجام نميگيرد مگر آنكه بازماندگان به گذشتگان ملحق شوند. پس بواسطة اعمال سيّئه و زشتيهائي كه نمودهايد نتوانستيد خود را به ارواح پاكان برسانيد و آنها را در ترقّب و انتظار نگاهداشتهايد؛ با اعمال نيكو و اخلاق پسنديده و ملكات فاضله و عقائد حسنه خود را به قافلة طيّبين و طاهرين برسانيد، و آنها را از انتظار بيرون آوريد. و اگر فرضاً در دنيا عمر طولاني كنيد، اگر اين عمر توأم با پاكي دل و نيّت و اخلاق و كردار شما باشد، در حال حيات ارواح شما به عالم بالا و ملا اعلي متعلّق شده، و به مقام طهارت و قرب رسيده، و به ارواح پاكان پيوستهايد.
سيّد رضيّ رحمةُ اللَه عليه، جامع «نهج البلاغة» در ذيل اين خطبه ميگويد:
و امّا خصوص جملة أخير آنحضرت كه ميفرمايد: تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا، پس كلامي از اين مختصرتر و پر معنيتر و عميقتر در ميان كلمات، به گوش أحدي نرسيده است، و از اين جمله زلالتر و دلنشينتر و سيراب كنندهتر در ميان كلمات حكمتآميز، كسي به خاطر نياورده است [115].
چقدر أميرالمؤمنين عليه السّلام ياد مرگ ميكرده، و اصحاب خود را بدين موضوع توجّه ميداده، و در ملا عامّ خطبهها ميخوانده است. اين جملات، از كلام خدا و رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم گذشته، با هر كلامي اگر قياس شود و ميزان گردد هر آينه برتر و عاليتر خواهد بود و گوي سبقت را در ميدان مسابقه خواهد ربودسيّد رضيّ رحمةُ اللَه عليه ميگويد: در بسياري از اوقات آنحضرت اصحاب خود را بدين جملات مخاطب قرار داده ميفرمود:
تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَهُ؛ فَقَدْ نُودِيَ فِيكُمْ بِالرَّحِيلِ. وَ أَقِلُّوا الْعُرْجَةَ عَلَي الدُّنْيَا، وَ انْقَلِبُوا بِصَالِحِ مَا بِحَضْرَتِكُمْ مِنَ الزَّادِ؛ فَإنَّ أَمَامَكُمْ عَقَبَةً كَـُودًا، وَ مَنَازِلَ مَخُوفَةً مَهُولَةً، لاَبُدَّ مِنَ الْوُرُودِ عَلَيْهَا وَالْوُقُوفِ عِنْدَهَا.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَلاَحِظَ الْمَنِيَّةِ نَحْوَكُمْ دَانِيَةٌ، وَ كَأَنَّكُمْ بِمَخَالِبِهَا وَ قَدْ نَشِبَتْ فِيكُمْ، وَ قَدْ دَهَمَتْكُمْ فِيهَا مُفْظِعَاتُ الاْمُورِ، وَ مُعْضِلاَتُ الْمَحْذُورِ.
فَقَطِّعُوا عَلاَ´ئِقَ الدُّنْيَا، وَ اسْتَظْهِرُوا بِزَادِ التَّقْوَي. [116]
«آمادة مرگ شويد و مستعدّ و مجهّز گرديد، خداي شما را رحمت كند؛ بانگ رحيل در ميان شما سرداده شده است.
و اعتماد و دلبستگي خود را به دنيا كم كنيد، و بسوي خدا با آنچه در نزد شماست از اعمال صالحه و توشههاي پسنديده منقلب گرديد؛ چون در روبروي شما گردنهاي است سخت، و منازلي است مخوف و هولناك كه ناچار بايد بر آنها وارد شد و در آنجا اقامت جسته و درنگ نمود.
و بدانيد كه مرگ به شما نظر انداخته و دائماً اين نظر بسوي شما نزديك ميشود، و مثل آنكه شما در چنگالهاي مرگ گرفتاريد و آن چنگالها در شما فرو رفته است و در اين باره، امور بسيار سخت و از پا درآورندهاي شما را پوشانيده و در بر گرفته و مشكلات طاقت فرسائي به شما احاطه نموده است.
پس علاقه و محبّت دنيا را ببريد و ريشه آنرا در وجود خويش نابود كنيد، و به توشة تقوَي اعتماد كرده و از آن كمك بجوئيد.»
ابن حجر هيثمي مكّي در «الصّواعق المحرقة» ميگويد:
وَ سُئِلَ عَلِيٌّ وَ هُوَ عَلَي الْمِنْبَرِ بِالْكُوفَةِ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَي:
رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَـ'هَدُوا اللَهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَي' نَحْبَهُ و وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً [117].
فَقَالَ: اللَهُمَّ غَفْرًا، هَذِهِ ا لاْ يَةُ نَزَلَتْ فِيَّ وَ فِي عَمِّي حَمْزَةَ وَ فِي ابْنِ عَمِّي عُبَيْدَةَ بْنِ الْحَرِثِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ؛ فَأَمَّا عُبَيْدَةُ فَقَضَي نَحْبَهُ شَهِيدًا يَوْمَ بَدْرٍ، وَ حَمْزَةُ قَضَي نَحْبَهُ شَهِيدًا يَوْمَ أُحُدٍ، وَ أَمَّا أَنَا فَأَنْتَظِرُ أَشْقَاهَا يَخْضِبُ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ ـ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إلَي لِحْيَتِهِ وَ رَأْسِهِ ـ عَهْدٌ عَهِدَهُ إلَيَّ حَبِيبِي أَبُوالْقَاسِمِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ [ وَءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ. [118]
«از عليّ بن أبيطالب در حاليكه در فراز منبر مسجد كوفه بود سؤال كردند از آية شريفة: رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَـ'هَدُوا اللَهَ عَلَيْهِ، فرمود:
خداوندا بيامرز آمرزيدني، اين آيه نازل شده است دربارة من و دربارة عمويم حمزه و دربارة پسر عمويم عُبَيدة بن حارث بن عبدالمطّلب؛ امّا عبيدة پس در جنگ بدر شهيد شد و به رحمت ايزدي پيوست، و حمزه در جنگ اُحد شربت شهادت نوشيد، و امّا من پس در انتظار شقيترين امّت بسر ميبرم كه اين را از اين خضاب كند ـ و اشاره فرمود به محاسنش و به سرش ـ و فرمود: اين عهدي است كه حبيب من رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم با من استوار نموده است.»
.